عشق کلمه ایست که برای آن به تعداد انسانها تعریف و معنا وجود دارد . اکنون به این تعریف عشق توجه کنید : « توانایی و تمایل به اینکه اجازه دهید کسانی که برایتان عزیز هستند دارای آن شخصیتی باشند که خودشان انتخاب می کنند ، بدون اینکه هیچگونه اصراری داشته باشید که آنها مطابق میل و نظر شما بوده و عقاید و خواسته های شما را برآورده سازند . » این توصیف ممکن است صحیح و عملی باشد ، اما واقعیت این است که کمتر کسی می تواند به آن عمل کند . شما چگونه می توانید به جایی برسید که بگذارید دیگران آنچه می خواهند باشند بدون اینکه اصرار داشته باشید که توقعات و امیال شما را برآورده سازند ؟ خیلی ساده است ، با دوست داشتن خودتان . با احساس اینکه شما مهم ، ارزشمند و زیبا هستید . وقتی بدانید که خود چقدر خوب و شایسته هستید ، دیگر نیازی ندارید که دیگران با انجام خواسته ها و نظریات شما ، ارزش شما را تأیید و تقویت نمایند . اگر شما به خودتان اطمینان داشته باشید دیگر نه می خواهید و نه نیاز دارید که دیگران شبیه شما باشند . زیرا اولاً شما بی مانند هستید و دیگر اینکه شباهت فرضی آنها با شما وجه تمایز شخصیت آنها را از بین می برد ، در حالیکه همین صفات ویژه و متمایز آنهاست که شما دوست دارید . به این طریق کم کم می توانید دیگران را دوست داشته باشید . شما خود را دوست خواهید داشت و قادر خواهید بود که دیگران را نیز دوست بدارید ، و با توجه به خود می توانید به دیگران هم توجه کنید و به آنها محبت نمایید . شما این کار را نه بخاطر سپاس از آنها و یا انتظار بازده آن ، بلکه بخاطر لذت پاک و خالصی که از کمک کردن و عشق ورزیدن می برید انجام می دهید .
اگر وجود شما در نظر خودتان بی ارزش باشد یا خود را دوست نداشته باشید ، آنگاه محبت به دیگران غیر ممکن خواهد بود . چگونه می توانید به دیگران عشق بدهید در حالیکه خود بی ارزشید ؟ آنوقت عشق شما چه ارزشی خواهد داشت ؟ و اگر نتوانید عشق بدهید نخواهید توانست پذیرای آن نیز باشید . آخر محبتی که نثار یک شخص بی ارزش شود چه ارزشی دارد ؟ عاشق بودن ، محبت دادن و گرفتن ، تماماً با « خودی » آغاز می شود که کاملاً مورد عشق و محبت باشد .
مرد میانسالی بود که ادعا می کرد همسر و فرزندانش را خیلی دوست دارد . برای نشان دادن محبت خود هدایای گرانقیمت برای آنها می خرید ، آنان را به تعطیلات پر خرج می برد ، و هر وقت برای انجام کاری به مسافرت می رفت دقت داشت نامه هایش را با عبارت "دوستتان دارم" امضاء کند . اما هیچوقت نمی توانست به همسر و فرزندانش بگوید که آنها را دوست دارد ، و همین مشکل را با پدر و مادرش نیز که شدیداً مورد علاقه اش بودند داشت . دلش می خواست کلمات محبت آمیز بگوید ، این کلمات بارها از فکرش می گذشت ؛ با وجود این هر وقت می خواست بگوید دوستت دارم گلویش می گرفت و صدایش بند می آمد .
گفتن « دوستت دارم » او را با خودش روبرو می کرد . اگر می گفت ترا دوست دارم یک نفر می بایست پاسخ دهد منهم ترا دوست دارم . ابراز محبت از جانب وی می بایست با تأیید ارزش خود وی پاسخ داده شود . گفتن این کلمات خطر کردن بزرگی بود زیرا ممکن بود با پاسخ مطلوب روبرو نشود و آنگاه تمامی ارزش او مورد شک قرار می گرفت . اما اگر با اعتقاد به دوست داشتنی بودن خودش پیش می رفت ، دیگر هیچ اشکالی در گفتن « دوستت دارم » نمی داشت ، و به فرض این که پاسخ « منهم ترا دوست دارم » را نیز نمی گرفت ، ارتباطی به ارزش شخص او نداشت ، زیرا در تشخیص ارزش و اعتبار خود تردیدی نداشت . دوست داشتن یا دوست نداشتن متقابل از جانب همسر این مرد یا دیگری مشکل خود آنهاست . او ممکن است طالب محبت دیگران باشد ولی محبت دیگری لازمه اثبات ارزش او نیست .
شما می توانید با دوست داشتن خود با کلیه احساسات دیگری که نسبت به خودتان پیدا می کنید مبارزه نمایید . بیاد داشته باشید که در هیچ زمانی تحت هیچ شرایطی نفرت به خود بهتر از عشق به خود نیست . حتی اگر به خلاف میل خودتان رفتار کرده باشید ، بیزاری از خود فقط به رکود و زیان شما می انجامد . بجای نفرت از خود احساسات مثبت را پرورش دهید . از هر اشتباه پندی بیاموزید و تصمیم بگیرید تکرارش نکنید و آن اشتباه را با ارزش خود ارتباط ندهید .
معنای عشق به خود چیست و چه تفاوتی با انجام خواهشها و نظریات دیگران دارد ؟ هرگز ارزش خودتان را که امری طبیعی و مسلم است با رفتار خود یا رفتار دیگران نسبت به شما مخلوط و مشتبه نکنید . تکرار می کنم ، این کار کار آسانی نیست . پیامهای اجتماع از قبیل « تو پسر بدی هستی » بجای « تو رفتار بدی داشته ای » ، « وقتی این کار را می کنی مادر دوستت ندارد » بجای «مادر طرز رفتار تو را دوست ندارد » در همه زمینه ها و طبقات اجتماع غالب و رایج است . نتایجی که ممکن است از این پیامها گرفته باشید از این قرار است :« او مرا دوست ندارد ، حتماً من بد و بی ارزش هستم » بجای « او مرا دوست ندارد ، این نظر و تصمیم خود اوست و با وجود اینکه خوشایند من نیست معهذا من آدم مهم و با ارزشی هستم .»
لنگ در شعر « گره ها » توضیح می دهد که چگونه انسان افکار و نظریات دیگران را جلب کرده و آنها را با ارزش و اعتبار خود برابر می شمارد :
مادرم دوستم دارد .
حالم خوب است .
حالم خوب است چون او دوستم دارد .
مادرم دوستم ندارد .
حالم بد است .
حالم بد است چون او دوستم ندارد .
حالم بد است چون بد هستم .
من بد هستم چون او دوستم ندارد .
او دوستم ندارد زیرا من بد هستم .
افکاری که از کودکی با آنها خو گرفته ایم بسادگی از بین نمی روند . هنوز هم ممکن است تصور شما از شخصیت خویشتن بر پایه نظریات دیگران قرار داشته باشد . علیرغم این حقیقت که تصورات اولیه شما از شخصیت خودتان ، بر پایه نظریات بزرگسالان بنا نهاده شده ، لازم نیست که آنها را برای ابد حفظ کنید .بله ، خیلی دشوار است که قیود کهنه را دور بریزید و زخم های شفا نایافته را شستشو دهید ، اما آویختن به آنها با توجه به نتایج و عواقبی که دارد بدتر و مشکلتر است . با تمرینهای فکری می توانید چنان برخوردهای محبت آمیزی با خودتان پیدا کنید که برایتان حیرت آور است .
چه کسانی به خوبی قادر به دوست داشتن هستند ؟ آیا اعمال و رفتار آنها در جهت تخریب شخصیتشان است ؟ هرگز . آیا خودشان را حقیر می پندارند و در گوشه ای پنهان می شوند ؟ خیر. توانایی ایثار و پذیرفتن عشق و محبت از خود شما آغاز می گردد . با خود پیمان ببندید که عادت به هر گونه رفتار و تفکر خود کاستنی را از بین ببرید .